عید نوروز برای من خیلی مهمه! یعنی وقتی میگم خیلی یعنی خیلیییییییی مهمه!
وقتی هنوز ایران زندگی میکردم هم برام خیلی مهم بود و همیشه ذوقشو داشتم و براش ثانیه شماری میکردم! وقتی از ایران بیرون اومدم ، بوی غربت که گرفتم ، فهمیدم نوروز برام عزیزتر هم شده! چنان دیوانه وار برای عید نوروز تقلا میکردم و میکنم که انگار مهمترین اتفاق تاریخه! که هست!
دل تو دلم نیست که خونه تکونی کنم! از قسمت کمد لباسا که آقای پدر هم مجبوره با من همراهی کنه تا لباسایی که امسال پوشیده نشده بره بدست یه بینوایی برسه خیلی لذت میبرم! همینطور از قسمت کارایی که یک ساله دلم میخواد انجام بدم اما نشده! مثلا یه عمری بود میخواستم سیمهای پشت تلویزیون رو که با سیمهای اینترنت و تلفن و کیبل و همه و همه به هم گوریده بود باز کنم و همه رو مرتب کنم! (که آقای پدر امروز زحمتشو کشید!) و یا ردیف گلدون های بالای سینک تو آشپزخونه رو که دستم بهشون به سختی میرسه بیارم پایین و خاک و گلدوناشو عوض کنم و ترتمیزشون کنم! (که اون رو هم آقای پدر ٢ روز پیش زحمتشو کشید!) خلاصه پُرام از پروژه های عید!
امسال ویرم گرفته بود برای تختمون یه روی لحاف جدید بخرم! و همینطور فرش حموم خودمون رو نو کنم! پروژه اول رو امروز انجام دادم (گرچه وقتی اومدم خونه متوجه شدم روی لحاف نویی که خریدم خیلی خیلی شبیه همون قبلیه هست!!!!!) اما همچنان به دنبال فرش حموم میگردم!
از دیگر بیماریهای من در مورد عید نوروز خرید وسایل هفت سینه! یعنی از هزار سال قبل فکر اینم که کدوم سین تو کدوم ظرف میره و اینکه شاید امسال یه ظرف جدید احتیاج باشه!!!!!!! خود چیدن سفره که دیگه ماجرای بزرگتریه که دیگه آقای پدر هم متوجه شده شوخی بردار نیست! یعنی از وقتی که سفره پهن میشه و آینه و شمعدون و قرآن روی رحل میرن روی سفره من اشکم همینطور میریزه ! گرچه همیشه همیشه همیشه موزیک شاد میذارم و خودم هی بالا و پایین میپرم اما چی کار کنم که برام همه چیز عید نوروز یه طوری عزیزه که اشکامو در میاره! هزار بار سفره رو از زوایای مختلف نگاه میکنم و چیزای توشو جابجا میکنم!
سبزه میذارم (گرچه خیلی موقع ها نمیگیره) اما سعی میکنم مال خونه خودم باشه که یه مشت واسه همه عزیزام ریخته ام! میرم تا محل ایرونی ها که شیرینی عید بخرم. آقای پدر طبق رسم این ٩ ساله که با هم زندگی میکنیم روز قبل میره ماهی قرمز و هزار تا گل میخره! لاله و سنبل که جای خودش! بوی عید یهو میپیچه توی دلم! یهو از همه چیز بیشتر خوشم میاد!
قانون خونه ما اینه که هرکی عید اینجا بود باید تمامی آداب عید رو کامل به جا بیاره! همه باید دم آخر حموم عید برن (و باید از حموم معمولیشون مهم تر باشه!) همه باید حداقل یه تیکه لباس نو بپوشان سر سال تحویل! همه بچه ها باید عیدی های کادو شده تو کاغذ کادو بگیرن و پولا باید بره لای قرآن! همه باید نیم ساعت قبل سال تحویل آماده باشن که بیان سر سفره عکس بگیرن! ناهار حتما سبزی پلو ماهی باید باشه و باید حتما رشته پلو هم بخوریم که رشته کار دستمون بیاد! دم آخر هم که دیگه به تحویل سال کم مونده باید آروم و ساکت باشه و مسخره بازی و اینا نباشه تا حسابی حس و حال بگیرم و با خودم دعا کنم! سلامتی پدر مادرم ، برادرم ، و مادربزرگ و پدربزرگ هامو از خدا بخوام . واسه زندگی خودم و آقای پدر و آینده کوچولو دعا کنم! روزای شاد و بی غصه واسه سال جدید ازش بخوام و از همه نعمتاش تو سال کهنه تشکر کنم!
بعد که سال تحویل شد با جیغ و دست و هورا عیدی بدم و عیدی بگیرم و خوشحالی کنم و از شیرینی های سر سفره به همه تعارف کنم!
بله ، این طرف دنیا که هستی مجبوری خیلی بکوشی که بوی عید بپیچه تو خونه! باید خیلی بکوشی که بچه ها لذت عید رو یه کم بفهمن! باید خیلی چهارشنبه سوری و عید و سیزده به در رو مهم کرد تا اون چه تو رگ و پی من هست از عشق به این سنت ها نمیره!
عید رو دوست دارم ... دل تو دلم نیست که زودتر وقت سبزه انداختن بشه! به همین مناسبت این خونه رو هم هول هول و پیشاپیش عید اعلام میکنم و شکل بهاری بهش میدم!
به نظرم نو شدن سال ما ایرونی ها از مال همه تقویم های دیگه پر محتوا تر و زیبا تره!
عید همگیتون پیشاپیش مبارک ! هورراااااااا