Saturday 31 August 2013

سعی کن با همه چیز کنار بیایی. فرار نکن... زمین به شکل احمقانه ای گرد است!
(رسول یونان، ۱۳۴۸، شاعر، نویسنده و مترجم ایرانی)

هیچ ربطی به کوچولو نداشت... کلا... هویجوری!

Friday 30 August 2013

حالگیری را از کودکی آغاز کنیم

دیروز به کوچولو آب لیمو تازه ای رو که برای سالاد میگرفتم دادم. منتظر بودم حداقل همون اداهایی که موقع خوردن  چیزهای شیرین از خودش در میاره ( لباشو جــــــــمع میکنه و صورتش مچاله میشه ) در بیاره. اما بر خلاف انتظارم و از اونجایی که بچه ها حتما باید حال پدر مادرا رو بگیرن و تو ذوقشون بزنن، کوچولو همچین آب لیمو رو خورد که انگار اصلا ترش نیست... اصلا مگه انتظار دیگه ای داشتین؟!؟؟

Thursday 29 August 2013

Single Mothers, I now know what you're going through!

این روزها همه اش به «single mother» ها فکر میکنم! نمیدونم از واژهء «بیچاره» درسته براشون استفاده کنم یا نه، اما دقیقا حالم نسبت بهشون الان همینه! شاید روزهایی باشه که از دست آقای پدر انقدر حرص بخورم که من به حال اونها قبطه بخورم  که عشق بچه اشون رو میکنن ولی حرص و جوش اختلاف نظر ها رو هم نمیخورن! اما نه امروز!

امروز که آقای پدر نیست و من برای یک دستشوییِ به دل راحت رفتن حسرت میخورم، دلم به حال همه «single mother» های عالم میسوزه! یعنی از دیشب همینطورهِی فکر میکنم که حق دارن بچه هاشونو خیلی که کوچیکن میذارن کودکستان!! لابد خفه میشن از ۲۴ ساعت بچه داری! بعد آدم که اصلا نمیدونه اونا چی میکشن میشینه هی نظر میده و پیش داوری میکنه که این کارشون درسته و این یکی غلط! از هرچی پیش داوریه بیزارم!

Wednesday 28 August 2013

اندر باب اخلاقیات کوچولو

کوچولوی ما یه کم «خره»!! اگه شونه هاشو بمالی، یا اینکه دوتا انگشتت رو دو طرف ستون فقراتش به موازات ستون فقراتش از بالا به پایین بکشی ریسه میره از خنده!! من هم همین طور - از قیافه اش!

اگه سیب رو رنده کنی یا تکه کنی بدی دستش حال نمیکنه، اما اگه یه سیب بگیری دستت گاز بزنی، تمام تلاشش رو میکنه که ازت بگیره و با همون دو تا دندون جقله ای که داره گازگازش میکنه و لذت دنیا رو میبره!! واقعا چرا؟

کوچولو عاشق رنگ قرمزه! و همین طور هر چی که بهش یه مارک آویزون باشه! یعنی اگه اسباب بازیهاش هزار جور قر و فر و سر و صدا دربیاره، باز کوچولو محو مارکش میشه!! ساعتها (که نه، چند دقیقه ای) باهاش بازی میکنه!

کوچولو امروز سر ناسازگاری داره... خدا امروزمو به خیر کنه!

Tuesday 27 August 2013

سلام

!سلام
سالها از روزهای بلاگ نویسی من میگذره و من الان فقط قسمت کوچکی از اونچه در سالهای بلاگ نویسی بودم رو در وجودم همچنان میتونم ببینم.  سالها گذشته و روز و شبهای من حالا شکل های تازه ای به خودش گرفته. به خصوص در این ۷ ماه اخیر که «کوچولو» به دنیا اومده، همه چیز شکل و شمایلش عوض شده! چیزهای جدیدی که قبلا برامون شاید کسالت آور هم بود الان من و آقای پدر رو غافلگیرانه به وجد میاره و هنوز گاهی هر دو میخندیم به این حالتهامون و این تحولاتمون!! بـــــــــــــله، کوچولو داشتن یعنی همین!
کوچولو بعد از سفری خیلی طــــــــــــــــــــــــــولانی که به وطن داشته (که برای اون نصف بیشتر عمرشه) خیلی تعجب میکنه از سکوت خونه و اینکه جماعتی برای هر حرکتش ذوق نمیکنن!! راستش سر خونه ی آروم و بی سرو صدای خودمون  برگشتن هم برای کوچولو سخت بود، هم برای مامانش!!! کنار اومدن با این مسئله که «اول اون، اگه وقت شد من» خیلی سختمه! از همه وحشتناکتر اینکه آقای پدر برای دفاع از پایان نامه دکتری رفتن سفر و تا ۱۰ روز دیگه هم بر نمیگردن!میدونم که این ۱۰ روز که کابوسش یک ماهه باهامه، مثل برق میگذره و من و کوچولو هم جون سالم به در میبریم!! اما امروز تازه روز اوله و من ۹ روز دیگه هم تنهام!
و اما در مورد کوچولو: کوچولو خیلی شیرین و  خوردنیه! از همه حرکاتش لذت میبرم! از اینکه نصفه شب گشنش میشه حرصم نمیگیره ( که خیلی ازم عجیبه! )  کیف هم میکنم! از اینکه از خوردن و چشیدن چیزهای جدید صورتشو جمع میکنه و خوشش نمیاد خندم میگیره!  از اینکه هر روز غروب ببرمش دَدَ احساس لذت میکنم ( که این هم از عجایبه. چون برای من تکون خوردن - با هدف هر گونه ورزشی- مثل مرگ بود)  ولی حالا همش ساعت و هوا رو نگاه میکنم که آفتاب بره و من با کوچولو نیم ساعت تا یک ساعتی دَدَ بریم. البته طولانیهاش تقصیرآقای پدره که اگه با ما بیاد دیگه موتور پیاده رویش خاموش نمیشه!
خلاصه اینکه این لذتها و احساسات و سرگرمیهای جدید درمیان اطرافیانِ این ور آبیِ ما خاطرخواه و گوش شنوایی نداره، و هنوز همه یا در عوالم مجردی زندگی میکنن یا در عوالم متآهلی که خوش بگذره رستوران و بار، سفر و سینما و دور همی!! بنابراین ما هم گوش شما رو مفت گیر آوردیم و از این به بعد برای شما تعریف میکنیم!
بسم الله