Tuesday 27 August 2013

سلام

!سلام
سالها از روزهای بلاگ نویسی من میگذره و من الان فقط قسمت کوچکی از اونچه در سالهای بلاگ نویسی بودم رو در وجودم همچنان میتونم ببینم.  سالها گذشته و روز و شبهای من حالا شکل های تازه ای به خودش گرفته. به خصوص در این ۷ ماه اخیر که «کوچولو» به دنیا اومده، همه چیز شکل و شمایلش عوض شده! چیزهای جدیدی که قبلا برامون شاید کسالت آور هم بود الان من و آقای پدر رو غافلگیرانه به وجد میاره و هنوز گاهی هر دو میخندیم به این حالتهامون و این تحولاتمون!! بـــــــــــــله، کوچولو داشتن یعنی همین!
کوچولو بعد از سفری خیلی طــــــــــــــــــــــــــولانی که به وطن داشته (که برای اون نصف بیشتر عمرشه) خیلی تعجب میکنه از سکوت خونه و اینکه جماعتی برای هر حرکتش ذوق نمیکنن!! راستش سر خونه ی آروم و بی سرو صدای خودمون  برگشتن هم برای کوچولو سخت بود، هم برای مامانش!!! کنار اومدن با این مسئله که «اول اون، اگه وقت شد من» خیلی سختمه! از همه وحشتناکتر اینکه آقای پدر برای دفاع از پایان نامه دکتری رفتن سفر و تا ۱۰ روز دیگه هم بر نمیگردن!میدونم که این ۱۰ روز که کابوسش یک ماهه باهامه، مثل برق میگذره و من و کوچولو هم جون سالم به در میبریم!! اما امروز تازه روز اوله و من ۹ روز دیگه هم تنهام!
و اما در مورد کوچولو: کوچولو خیلی شیرین و  خوردنیه! از همه حرکاتش لذت میبرم! از اینکه نصفه شب گشنش میشه حرصم نمیگیره ( که خیلی ازم عجیبه! )  کیف هم میکنم! از اینکه از خوردن و چشیدن چیزهای جدید صورتشو جمع میکنه و خوشش نمیاد خندم میگیره!  از اینکه هر روز غروب ببرمش دَدَ احساس لذت میکنم ( که این هم از عجایبه. چون برای من تکون خوردن - با هدف هر گونه ورزشی- مثل مرگ بود)  ولی حالا همش ساعت و هوا رو نگاه میکنم که آفتاب بره و من با کوچولو نیم ساعت تا یک ساعتی دَدَ بریم. البته طولانیهاش تقصیرآقای پدره که اگه با ما بیاد دیگه موتور پیاده رویش خاموش نمیشه!
خلاصه اینکه این لذتها و احساسات و سرگرمیهای جدید درمیان اطرافیانِ این ور آبیِ ما خاطرخواه و گوش شنوایی نداره، و هنوز همه یا در عوالم مجردی زندگی میکنن یا در عوالم متآهلی که خوش بگذره رستوران و بار، سفر و سینما و دور همی!! بنابراین ما هم گوش شما رو مفت گیر آوردیم و از این به بعد برای شما تعریف میکنیم!
بسم الله

No comments:

Post a Comment