امروز سی و یک ساله میشوم. شروع سی سالگیم، بر خلاف آنچه از همه دوستان شنیده بودم، برایم زهر هلاهل نبود. یادم هست پارسال چنین روزی انقدر کوچولو در شکمم بزرگ و پرجنب و جوش بود که چیزی از خودم در بدنم به چشم نمیامد. سر یک هفته بعد هم که کوچولو به دنیا آمد و نگذاشت مزه ی وارد سی سالگی شدن رو بفهمم. چنان زندگیم دگرگون شد که واقعه ی سی ساله شدن در آن گم بود.
امسال، بر عکس هممممممه سال های گذشته که از یک ماه قبل همه رو به کشتن میدادم بسکه در مورد تولدم یادآوری میکردم و نقشه میکشیدم، روی تقویم یخچال مامان هزاربار خط خطی میکردم و شکل کادوهایی که میخواستم میکشیدم، نزدیک شدن این روز مهم را هشدار میدادم و چه و چه، اصلا حواسم به خودم نیست! هفته دیگه پسرم یک ساله میشود. و همین موضوع تمام اهمیت تولد خودم رو از رنگ برده! چه کسی فکر میکرد از خواص مادر شدن این چیز ها هم باشد؟ همیشه فکر میکردم که مادر شدن یک عروسک بازی مهرآمیز و ابدیست. اما چیزهای کوچکی در این میان وجود دارد که گرچه به چشم نمیاید، ولی من حداقل تفاوت مادربودن و زمانی که بچه نداشتم رو با این چیزهای کوچک بیشتر حس میکنم: عوض شدن روند کوچکترین چیزهای زندگی که روزی تصور میکردی بخشی ازشخصیت توست وعوض نخواهد شد.
دنیای مادر بودن و نبودن انگار هیچ دخلی به هم ندارد! انگار نه انگار که یکی ادامه دیگری است! انگار که با تولد موجود کوچکِ نو، یک توی جدید هم متولد میشود! انگار که با در آغوش کشیدن این موجود نحیف، تو هم یک انسان نو میشوی! شگفت آور است لمس این پوست انداختن!
برایم مهم نیست که روز تولدم است، برایم مهمتر این است که ٤ روز پیش پسرم اولین قدمهای عمرش را با آن پاهای گوشتالودش برداشت! مهم این است که کیک تولدش خوشگل باشد نه اینکه وقتی فلانی تولدم را تبریک گفت من چقدر ذوق زده شدم! ....این منم؟!
سی و یک ساله شدم و از این بابت خوشحالم. دوست دارم چهل و یک ساله و پنجاه و یک ساله و شصت و یک ساله بشوم و روز به روز بزرگ شدن کوچولو رو تماشا کنم و قدمهای مسمم ترش را رو به خوشبختی و موفقیت نظاره گر باشم!
تولدت مبارك مامان مهربان. ميداني من هم همين حس رو داشتم فكر ميكردم مامان شدن يك عروسك بازي مهر آميز و هميشگي است. وقتي به دنيا آمد ديدم هر روز بچه تغيير ميكنه هر روز بزرگ تر ميشه و هر روز حس هاي جديدي است كه بايد تجربه اش كرد.
ReplyDeleteدقیقا! تا برای آدم اتفاق نیافته آدم نمیفهمه!
Deleteتولد هردوتون مبارک. می بوسمت از این راه دور.
ReplyDeleteگولدن
ممنون از طرف هردوی ما!!
Deleteاِ پس دی ماهی هستی میگم چرا اینهمه دوستت دارم:))
ReplyDeleteتولدت یه عالمه مبارک.تولد آقا کوچولو هم مبارک.
راستی مامان من با گوشی بهت سر میزنم رنگ اینجا نمیذاره متن رو بخونم.میشه میشه که یه کوچولو رنگ رو عوض کنی منم بتونم بخونم؟
مرسی مهسا جون. تو هم دیماهی هستی؟
Deleteآره خودم هم از رو گوشی دیدم رنگا رو هم خونده نمیشه! یه کاریش میکنم!
ﻧﻪ ﻣﻦ ﺷﻬﺮﻳﻮﺭﻱ ﻫﺴﺘﻢ.ﻣﻨﺘﻬﻲ ﻛﻼ ﺑﻴﻦ ﻫﻤﻪ ﻱ ﻣﺎﻩ ﻫﺎﻱ ﺳﺎﻝ ﺩﻱ ﻭ ﺍﺭﺩﻳﺒﻬﺸﺖ ﺭﻭ ﺧﻴﻠﻲ ﺩﻭﺳﺖ ﺩﺍﺭﻡ.
ReplyDeleteﻣﻬﺴﺎ ﻫﺴﺘﻢ:)
مهسا جون رنگا درست شد؟
DeleteKhili tabrik migam, ham babate tavalode khoodet ham kochooloo khan.
ReplyDeletebebinam be nazaret in taghirat tarsnak nist?
A mom to be....
ممنون بابت تبریکت.
Deleteوالا ترسناک وقتی هست که هنوز بچه به دنیا نیومده، چون اون موقع روبروت دنیای ناشناخته ای هست - مثل تاریکی میمونه
اما وقتی به سلامتی بچه ات به دنیا بیاد و بغلش کنی همه چیز واقعی میشه و دیگه ترسناک نیست. گذر زمانه که ترسناکه! وگرنه این تغییرات زیبا و دوست داشتنیه.
مبارک باشه برات :)