دیشب تولد یک سالگی پسرم رو جشن گرفتم. برایم این پروسه پر از احساسات عجیب و غریب بود:
- من کی انقدر بزرگ شدم که مادر یک "متولدی" باشم؟!؟!
- خدای من از به دنیا اومدن کوچولو یک ساااال گذشته!!! مگه میشه؟
- با خوشحالی تمام با بادکنک ها و خرت و پرت های تزیین تولد، خونه رو خوشگل کردم و هی جای فک و فامیل خودم رو خالی کردم!
- برای بچه گانه بودن مهمونی - حداقل یه ذره هم که شده - نان و پنیرِ پینه دوزی درست کردم:
- برای بچه گانه بودن مهمونی - حداقل یه ذره هم که شده - نان و پنیرِ پینه دوزی درست کردم:
- تنها کسی که بود و برای من خاطره آور بود بودنش، دوست دوران راهنمایی (تا به امروزم) خاله "س" بود که اومده بود و برام بوی بچگیم رو آورده بود!
- به خاله "س" گفتم وقتی تومدرسه خل بازی در میاوردیم (خصوصا کوچکتر که بودیم ... همون دوران راهنمایی) هیچ وقت فکر میکردی روزی روزگاری توی کانادا بیای تولد بچه من؟؟؟؟؟!!!!!!
- به یاد تولد های بچگی خودمون شام ساندویچ کالباس و سالاد الویه دادم! همین موضوع برام پر از خاطره بود از بچگی هامون ! و صد افسوس برام به همراه داشت که کوچولو هیچ همبازی نداره تا مثل ما توی تولدش باهاشون بدوئه و خوش بگذرونه! (میدونم که هنوز واسه این حرفا کوچیکه ... کلا میگم!)
- دلم میخواست بزرگتر ها که رفتن با خاله "س"، خاله "ل"، خاله "س ٢"، عمو "پ"، عمو "م"، و آقای پدر صندلی بازی میکنیم!!!! نه فکر کنین فقط من بودم که حال نوستالژیک داشتما! نه! همه مون همین حال بودیم! عمو "پ" که تا آخر شب به فرفره های روی ساندویچ ها فوت میکرد!!!
- کوچولو گیج و گنگ از این همه هیاهو و شلوغی مات و مبهوت همه رو نگاه میکرد و گاهی گداری هم از خوشحالی ریسه میرفت! خدا رو شکر بهش خوش گذشت! توی کت بلیزر و پاپیونش کلی خنده دار شده بود!!!
- آس دیشب هم این که همه فیلمی که عمو "م" زحمت کشیده بود و گرفته بود از تولد کوچولو به دلیل شانس خوب من پاک شد!!!!!!!!
من هم اکنون مادر یک پسر یک ساله هستم!!!!! :)
يك سالگي پسرك قندت مبارك . ما گي بزرگ شديم راستي؟ مامان شديم و با خوشحالي بادكنك باد كرديم براي تولدشان.
ReplyDeleteجانش جور باشه يك دانه ات.
آره والا!! خیلی هم ممنون!
Deletekhili mobarak bashe dobare, tavalode hardotoon.
ReplyDeleteche ghaza ha ba salighe tazien shodeh bood.
good job
Mom to be!
MOM TO BE عزیز
Deleteباز هم ممنون! جای همگی خالی!
به به تولد کوچولو جانم مبارک.مام که وصف العیش نصف العیش!!
ReplyDeleteخانم خوش ذوق اون کفشدوزک ها رو یادم بده.خیلی خوشم اومد.تربچه بود؟کامل توضیح بده و یادم بده در مجالس مهمانی درست کنم پز هنرم رو بدم!تو رو هم تو دلم دعا کنم!!
بگو مامان بگو این هنر های ریزی که داری رو اروم اروم رو کن!یهو نگی من هول میشم!
اول از این کفشدوزک شروع کن که جمعه هم مهمونی دارم هنر بریزم.
مهسا جون همچین هنری نمیخواد آسونه!! یه کراکر گرد میخوای که روش پنیر خامه ای بمالی. بعد یه دونه از این گوجه فرنگی کوچولوها رو از وسط نصف کن و گوشه یه طرفش رو صاف کن. برای سرش هم یک چهارم زیتون سیاه احتیاج داری. از همون زیتون خیلی ریز کن واسه خالاش!
Deleteدیدی هنر نمیخواد؟!!
ﺑﺒﻴﻦ ﻣﻦ ﻓﻜﺮﻣﻴﻜﺮﺩﻡ ﺗﺮﺑﭽﻪ ﺍﺳﺖ!ﺍﺻﻼ ﺑﻪ ﮔﻮﺟﻪ ﻣﻴﻨﻴﺎﺗﻮﺭﻱ ﻓﻜﺮﻧﻤﻴﻜﺮﺩﻡ!!ﺍﺗﻔﺎﻗﺎ ﺳﻮﺍﻝ ﺑﻮﺩ ﺑﺮﺍﻡ ﺍﻳﻦ ﺗﺮﺑﭽﻪ ﻫﺎ ﺍﻭﻧﻮﺭ ﭼﻪ ﻣﻨﻌﻄﻒ ﻇﺎﻫﺮ ﻣﻴﺸﻦ ﻫﺎ!ﺩﺍﺷﺘﻢ ﺑﻪ ﺑﻼﺩ ﺧﺎﺭﺟﻪ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﻣﻴﺎﻭﺭﺩﻡ ﻛﻪ...ﻣﻨﻮ ﺑﻪ ﺭﺍﻩ ﺭﺍﺳﺖ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﻛﺮﺩﻱ:)
ReplyDeleteﺑﻌﺪﺷﻢ ﺧﺎﻧﻢ ﺷﻜﺴﺘﻪ ﻧﻔﺴﻲ ﻧﻜﻦ!ﺧﺪﺍﻳﻲ ﻗﺸﻨﮓ ﺑﻮﺩ ﺍﻳﻦ ﺣﺮﻛﺖ.
mahsa
حالا واسه جمعه درست کن خبرشو بده!
Deleteچشم.خبر می دهیم:))
ReplyDeleteبریم هنر بریزیم ببینیم دنیا دست کیه!یه عمر درس خوندیم هنر نریختیم الان وارد فاز هنر ریزی میشیم!
دیگه چیا بلدی مامان؟!
من خیلی اهل این قرطی بازی ها نیستم! کم پیش میاد این حالام!!
Deleteﺩﺭﻭﻍ ﭼﺮﺍ ﻣﻨﻢ ﻧﻴﺴﺘﻢ!ﻣﻬﻤﻮﻧﻲ ﺍﻡ ﺑﺪﻭﻥ ﺍﻳﻦ ﻗﺮ ﻭ ﻓﺮ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺷﺪ!ﺍﻳﻦ ﻫﻨﺮﻫﺎ ﺭﻭ ﺭﻭ ﻧﻜﺮﺩﻡ!
ReplyDeletemahsa
با اندکی تاخیر تولد کوچولو مبارک،
ReplyDeleteاون نوستالوژی ساندویچ کلباس و سالاد الویه خیلی خوبه،
چه جشن خوشگلیو
من فکر کنم در سفر بودم که کارت دعوت به دستم نرسید مامان جان!
بله ما اومدیم در خونه تون در زدیم نبودین!
Deleteبا تاخیر فراروان تولدش مبارک
ReplyDeleteخیلی ممنون! شما پانصدمین کامنت این بلاگ رو برنده شدید!
Delete