Friday 15 November 2013

غرق شادی، غرق لذت، غرق شُکر

دیشب حدود ساعت ۳ بود که صدای کوچولو که غُر میزد و دنبال پستونکش میگشت منو بیدار کرد. با توجه به مرضی که دارم، لای چشمم رو باز کردم و iPhone ام رو چک کردم و ناگهان از جام پریدم و چشمام حتی بیش از حال معمولم باز شد!!!! ایمیلی از سفارت کانادا اومده بود که مامان باید پاسپورتشو ببره که ویزاشو بگیره!!!!!! من:

«واااااااای خدایا شکرت ... ولی مگه میشه؟ به همین زودی؟!؟! هورااااااااا!!!!! مرسی خدا! خیلی مخلصیم!!!» 

یواش از اتاق اومدم بیرون و از پله ها اومدم پایین سرِ لپ تاپم که فایل ضمیمه رو باز کنم! من:

«نخیر! انگار جدی جدی بهش ویزا دادن!!!!!» 

دنبال گوشی تلفن گشتم و همون نصفه شبی هول هول به مامان زنگ زدم و خبر دادم. جمعه بود و بابام هم خونه بود با تمام سوالاتش! همه رو همون نصفه شبی پرسید و من جواب دادم!!!

وقتی برگشتم تو تخت خواب ضربان قلبم خواب رو از چشمم گرفته بود. آباژور رو با ترس روشن کردم ولی آقای پدر که در overdose داروهای سرماخوردگی به سر میبُرد اصلا بیدار نشد! تا ۴ کتاب خوندم و خوابیدم.

پ.ن: کوچولو لطف کرد و از همیشه هم زودتر پاشد! ۶:۴۵ باهاش اومدم توی نشینمن، اسباب بازیهاشو ریختم وسط اتاق و تلویزیون رو هم روشن کردم. خودم هم کوسن های مبل رو برداشتم و این پتو کوچولوئه رو هم انداختم روم و وسط اتاق دَمَر خوابیدم تا کوچولو خودش سرِ خودشو گرم میکرد. نفهمیدم چقدر گذشته بود که احساس کردم یه چیزی افتاد رو پشتِ بازوم! سرم رو برگردوندم و دیدم کوچولو که از بازی خسته شده بوده گویا، خودش پستونکش رو گذاشته دهنش و دستمالِ عزیزشم گرفته دستش و اومده سرشو گذاشته رو بازوی من و دراز کشیده که تلویزیون تماشا کنه!!!!!

21 comments:

  1. کمتر دل ما رو با این کارای کوچولو خان آب بکن!
    دل ما الان بچه خواست همینقدر بامزه وناز!
    ویزاتون هم مبارک باشه.همیشه به خبر خوش:)

    ReplyDelete
    Replies
    1. چشم!‌ ایشالا نوبت تو هم میشه بچه ات هم مثل خودت تخس و با مزه میشه!!
      ممنون

      Delete
    2. الهی آمین.من دختر میخوام:))

      Delete
    3. اسمشو چی میذاری؟

      Delete
    4. چون من سه تا دختر میخوام دلم میخواد ماهور و سما و آنا بذارم اسماشونو.
      البته میدونی که یه به نظر بابای بچه ها هم احتیاجه یکمی!!!بذار بابای بچه ها رو پیدا کنم بعدش یه مشورتی هم باهاش میکنم به این صورت که :
      اخی چه قدر این ماهور نازه.قربونش برم...و رو به بابای بچه:
      ماهور صداش میزنیم ها!

      Delete
    5. از استراتژیت خوشم اومد!! خوبه

      Delete
  2. من می دونستم من می دونستم
    بالاخره اعتراض من در جلوی سفارت کانادا باعث شد که کارمنداش نصفه شبی پاش برن سر کار و بهش ویزا بدن!
    بازم کاری داشتی بگو! در خدمتم!
    ویزای دانشجویی ویزای کاری پناهندگی همه چیز می پذیریم!
    پی نوشت: آقا مگه مامان جان اینجا نبودن؟ بعد تا رفتن دوباره ویزا گرفتن که بیان؟ فقط می پرسم که بدونم اینکه پشت در سفارت خوابیدم دو هفته چه مشکلی حل کرد!

    ReplyDelete
    Replies
    1. اتفاقا باور بکنی یا نه، همون نصفه شب هم یاد این فداکاری و از خودگذشتگی تو بودم! میخواستم هم بنویسم اینجا حتی، اما گفتم ملت گیج میشن فکر میکنن تو کارچاق کنی چیزی هستی، اسباب مزاحمتت میشه!

      Delete
    2. راستی سوالتو یادم رفته بود جواب بدم پایین واسه خانم سینِ عزیز نوشتم!

      Delete
  3. چه خوب چه خوب چه خوب.... خوش باشی همیشه.... اون کوچولو رو هم بچلون از طرف من... من همه همینکار رو میکردم همیشه

    ReplyDelete
  4. ووووووووووووواااااااااااااااااااااااااااای عزیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــزم
    دلم ضعف رفت خب
    منم سوالی که گلدن پرسید رو دوباره می پرسم :دی

    ReplyDelete
    Replies
    1. آهان سوال گلدن یادم رفت: فعلا برنامه دوباره اومدن نداره مامان. ولی همین آرامش خیال که بدونی اگه لازمش داشتی دستش بهت میرسه خوبه!

      Delete
  5. به‌‌‌ به‌‌‌، خوش به حال شما! تا باشه خبرای خوش باشه! حتی نصف شب. آقا ما این کوچولو رو می‌خواهیم ببینیم، هی‌ دلبری و لوندی میکنه از راه دور! راه نداره؟

    ReplyDelete
    Replies
    1. قدمتون روی چشم! تشریف بیارین!

      Delete
  6. سلام یک بوس محکم از لپش من عاشق اون لحظه ای هستم که بچه ها بعد از بازی خسته میشن و در هر حالتی که هستن خوابشون میبره بدون لالایی و جی جی و دِ بخواب دیگه

    ReplyDelete
  7. چرا کامنتهایی که با نام آواره و از طریق وردپرس میذارم نیستن؟؟؟:(

    ReplyDelete
    Replies
    1. من اهل پاک کردن کامنت های کسی نیستم! هرچی بوده همینه! ولی تا جایی که حضور ذهن دارم هیچ وقت کامنت هات اینجا به اسم آواره نبوده!

      Delete