دیشب حدود ساعت ۳ بود که صدای کوچولو که غُر میزد و دنبال پستونکش میگشت منو بیدار کرد. با توجه به مرضی که دارم، لای چشمم رو باز کردم و iPhone ام رو چک کردم و ناگهان از جام پریدم و چشمام حتی بیش از حال معمولم باز شد!!!! ایمیلی از سفارت کانادا اومده بود که مامان باید پاسپورتشو ببره که ویزاشو بگیره!!!!!! من:
«واااااااای خدایا شکرت ... ولی مگه میشه؟ به همین زودی؟!؟! هورااااااااا!!!!! مرسی خدا! خیلی مخلصیم!!!»
یواش از اتاق اومدم بیرون و از پله ها اومدم پایین سرِ لپ تاپم که فایل ضمیمه رو باز کنم! من:
«نخیر! انگار جدی جدی بهش ویزا دادن!!!!!»
دنبال گوشی تلفن گشتم و همون نصفه شبی هول هول به مامان زنگ زدم و خبر دادم. جمعه بود و بابام هم خونه بود با تمام سوالاتش! همه رو همون نصفه شبی پرسید و من جواب دادم!!!
وقتی برگشتم تو تخت خواب ضربان قلبم خواب رو از چشمم گرفته بود. آباژور رو با ترس روشن کردم ولی آقای پدر که در overdose داروهای سرماخوردگی به سر میبُرد اصلا بیدار نشد! تا ۴ کتاب خوندم و خوابیدم.
پ.ن: کوچولو لطف کرد و از همیشه هم زودتر پاشد! ۶:۴۵ باهاش اومدم توی نشینمن، اسباب بازیهاشو ریختم وسط اتاق و تلویزیون رو هم روشن کردم. خودم هم کوسن های مبل رو برداشتم و این پتو کوچولوئه رو هم انداختم روم و وسط اتاق دَمَر خوابیدم تا کوچولو خودش سرِ خودشو گرم میکرد. نفهمیدم چقدر گذشته بود که احساس کردم یه چیزی افتاد رو پشتِ بازوم! سرم رو برگردوندم و دیدم کوچولو که از بازی خسته شده بوده گویا، خودش پستونکش رو گذاشته دهنش و دستمالِ عزیزشم گرفته دستش و اومده سرشو گذاشته رو بازوی من و دراز کشیده که تلویزیون تماشا کنه!!!!!
کمتر دل ما رو با این کارای کوچولو خان آب بکن!
ReplyDeleteدل ما الان بچه خواست همینقدر بامزه وناز!
ویزاتون هم مبارک باشه.همیشه به خبر خوش:)
چشم! ایشالا نوبت تو هم میشه بچه ات هم مثل خودت تخس و با مزه میشه!!
Deleteممنون
الهی آمین.من دختر میخوام:))
Deleteاسمشو چی میذاری؟
Deleteچون من سه تا دختر میخوام دلم میخواد ماهور و سما و آنا بذارم اسماشونو.
Deleteالبته میدونی که یه به نظر بابای بچه ها هم احتیاجه یکمی!!!بذار بابای بچه ها رو پیدا کنم بعدش یه مشورتی هم باهاش میکنم به این صورت که :
اخی چه قدر این ماهور نازه.قربونش برم...و رو به بابای بچه:
ماهور صداش میزنیم ها!
از استراتژیت خوشم اومد!! خوبه
Deleteمن می دونستم من می دونستم
ReplyDeleteبالاخره اعتراض من در جلوی سفارت کانادا باعث شد که کارمنداش نصفه شبی پاش برن سر کار و بهش ویزا بدن!
بازم کاری داشتی بگو! در خدمتم!
ویزای دانشجویی ویزای کاری پناهندگی همه چیز می پذیریم!
پی نوشت: آقا مگه مامان جان اینجا نبودن؟ بعد تا رفتن دوباره ویزا گرفتن که بیان؟ فقط می پرسم که بدونم اینکه پشت در سفارت خوابیدم دو هفته چه مشکلی حل کرد!
اتفاقا باور بکنی یا نه، همون نصفه شب هم یاد این فداکاری و از خودگذشتگی تو بودم! میخواستم هم بنویسم اینجا حتی، اما گفتم ملت گیج میشن فکر میکنن تو کارچاق کنی چیزی هستی، اسباب مزاحمتت میشه!
Deleteراستی سوالتو یادم رفته بود جواب بدم پایین واسه خانم سینِ عزیز نوشتم!
Deleteچه خوب چه خوب چه خوب.... خوش باشی همیشه.... اون کوچولو رو هم بچلون از طرف من... من همه همینکار رو میکردم همیشه
ReplyDeleteمرسی مرسی مرسی
Deleteووووووووووووواااااااااااااااااااااااااااای عزیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــزم
ReplyDeleteدلم ضعف رفت خب
منم سوالی که گلدن پرسید رو دوباره می پرسم :دی
آهان سوال گلدن یادم رفت: فعلا برنامه دوباره اومدن نداره مامان. ولی همین آرامش خیال که بدونی اگه لازمش داشتی دستش بهت میرسه خوبه!
Delete!مبارکه
ReplyDeleteمرسی
Deleteبه به، خوش به حال شما! تا باشه خبرای خوش باشه! حتی نصف شب. آقا ما این کوچولو رو میخواهیم ببینیم، هی دلبری و لوندی میکنه از راه دور! راه نداره؟
ReplyDeleteقدمتون روی چشم! تشریف بیارین!
Deleteسلام یک بوس محکم از لپش من عاشق اون لحظه ای هستم که بچه ها بعد از بازی خسته میشن و در هر حالتی که هستن خوابشون میبره بدون لالایی و جی جی و دِ بخواب دیگه
ReplyDeleteواقعا بهترین حالتشونه!
Deleteچرا کامنتهایی که با نام آواره و از طریق وردپرس میذارم نیستن؟؟؟:(
ReplyDeleteمن اهل پاک کردن کامنت های کسی نیستم! هرچی بوده همینه! ولی تا جایی که حضور ذهن دارم هیچ وقت کامنت هات اینجا به اسم آواره نبوده!
Delete