دیروز وقتِ حموم کردنِ کوچولو، آقای پدرِ پُرحوصله پاشو تو یه کفش کرد که قبل از حموم، وان رو پُرِ آب کنه و کوچولو رو به یه آب بازیِ مَشتی دعوت کنه! منم گفتم باشه یه کم خوش بگذرونین!
فکر کنم احساس کوچولو مثل کسی بود که تو یه اقیانوسِ آرام روی یه تیوپ دراز کشیده و لیموناد میخوره! از خوشی ریسه میرفت! بعد هم کم کم حالیش شد که اسباب بازی های توی آب مال خوردن نیست و میشه یه بازیهای جالبتری باهاشون کرد... خلاصه کوچولو چنان غرق خوشی شده بود که دلم نمیومد بیارمش بیرون! وقتی هم که بالاخره اومد بیرون، هنوز تا نیم ساعتی تو کیف و حالِ آب بازیش غرق بود!
کاش ما هم به همین سادگی ها خوشحال شویم...اقیانوسهای آرام و لیمونادهای کوچکِ اطرافمون برامون عادی نشه... کاش ما هم به سادگی از خوشی ریسه بریم...
والا من همین الان هم اگه یه نفر برام وان رو پر آب کنه و یه مشت اسباب بازی دورم بریزه کیف میکنم، لیمونادش هم پیشکش، اما فرصت و حال همون هم نیست،
ReplyDeleteهمون دیگه! حالش باید باشه!
Deleteسلام با اجازه صاحبخونه و کوچولو
ReplyDeleteالهی فداش نازی ،دختر من از وان و آب می ترسید
پس شادی های دیگران لزوما نمی تونه برای ما هم همون مزه رو بده
من عاشق این فرشته های کوچیکم که بزرگ ترین درس ها رو به ما می دن
واقعا! خیلی تجربه جالبیه!
Deleteممنون که سر زدی