چهارشنبه شب سخت ترین ۴ نفر مهمونِ عُمرم رو دارم... کاری هم از حالا نمیکنما! ولی فکرم مشغوله! گل چی بخرم... کدوم گلدون رو در بیارم؟ اَه کاشکی اون شمعدون خوشگلا که اون دفعه دیدم رو خریده بودم!! دِسِــــــــــــــــر !!!!
صد و پنجاه بار تا حالا به خونه و علی الخصوص سالُنِمون نگاه کردم و یه دنیا حرص خوردم که چرا اینا بعد از اومدن مامان نمیان که لا اقل پرده ها نو و خوشگل باشه!
پریشب تا ساعت ۲ ظرف مرف ها رو جا به جا کردم و هی از دورتر به میزها نگاه کردم ببینم راضیم میکنه یا نه!
بعــــــــله! منی که مُد کردم فامیل ( بخوانید فامیلِ آقای پدر) که ۱شنبه ها دور هم جمع میشن از ظرف یکبار مصرف استفاده کنن و فقط یک جور غذا درست کنن که رودواسیها باعث دوری و سخت شدنِ رابطه ها نشه، میشه گاهی هم اینطوری باشم!!!!
- سَرَم از این مهمونی خلوت شه میام مینویسم!
زندگی پس این مدلی هم میتونه سخت بشه؟ امیدوارم که خوب بشه و خوش هم بگذره
ReplyDeleteاينكه خوبه؛ برعكسشم ديده شده!
ReplyDeleteاين رمز تاييد كننده رو هم بردار خيلي سخت مي كنه كامنت گذاشتنو. اونم دو تا رمز !!
ReplyDelete!به چشم! انجام شد!
Deleteممنون که میخونی