آقای پدر از تز دکترا دفاع کرد و همونطور که منتظر بودیم با «minor changes» قبول شد! در عین حال که براش کلی خوشحال شدم که خستگیش در رفته بود و نتیجه زحمتاشو گرفته بود، یه آن دلم برای کوچولو قیلی ویلی رفت! فکر کردم ما که پدر مادرمون هر دو لیسانس داشتن بار ناخودآگاه دانشگاه رفتن و درس خوندن به دوشمون بود ( نه اینکه خودم میلی به درس خوندن نداشته باشم ها، نه! خیلی هم خوشم میومد. اما کلا نمیشه که آدم کم تر از پدرمادرش درس بخونه!! یعنی انگار با پیشرفت زمان بیشتر دونستن ناگزیره.) حالا کوچولو با این تفاسیر با یه دست پدر مادر دکتر چی کار کنه؟
امیدوارم کوچولوت هم مثل مادر پدرش موفق باشه. از آشنایی با وبلاگت خوشبختم، تازه شروع کردم به خوندنت
ReplyDelete:)
ممنون! خوشحالم که میخونیش!
Deleteیعنی مدیون همه ی دنیایی اگه این وظیفه رو روی دوشش بذاری...من بدبخت شدم سرهمین موضع.... گند بزنن به هرچی پدر و مادر تحصیل کرده س... آخیش دلم خنک شد.
ReplyDeleteمطمئن باش همه سعی ام رو میکنم که اینطوری نشه
Delete